۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

کوکبم شد تار و سالم خشگ و ماهم پاک سوخت
آنچه با من بود از بخت سیاهم پاک سوخت

دامن افلاک را یکباره کرد آهم خراب
منزل آرامم از اشگ نگاهم پاک سوخت

در گلستان محبت خورد بر پا تا سرم
برق رخساری که این مشت گیاهم پاک سوخت

خواستم قصاب شرح دوری روز فراق
پیش او گویم زبان عذرخواهم پاک سوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.