۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

مهر تو به هر سینه عیان است و عیان نیست
چون عکس در آیینه نهان است و نهان نیست

با خلق جهان چشم سیه‌مست تو گویا است
این طرفه که با جمله زبان است و زبان نیست

فریاد که سررشته آشوب دو عالم
پیوسته در آن موی میان است و میان نیست

درد غم عشق تو رسیده است به صد جان
این جنس بدین نرخ گران است و گران نیست

چون روی تو خورشید مرا در نظر آید
حیرت‌زده‌ام زآنکه نه آن است و نه آن نیست

ابروش کمان است و کمانش نتوان گفت
قربان شوم آن را که کمان است و کمان نیست

تا دیده ز دل خون رود و باز پس آید
آب سر این چشمه روان است و روان نیست

بر هر که زند تیر جفایی به تو بندند
قصاب تو را سینه نشان است و نشان نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.