۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۰

آه که از ره کرم یار نکرد یارئی
سوختم از غم و نشد رنجه بغمگسارئی

بر سر صید خود مرا کشت و نگاه هم نکرد
لایق صید خسروی نیست چو من شکارئی

چاره کار عاشقان زاری و زور و زر بود
زور و زرم چو نیست هست چاره بنده زارئی

کبر و ریا نمیکنم بر در کبریای او
عزت و سرفرازیم مسکنت است و خوارئی

نیستم آتشی صفت سر بهوا نمی کشم
بر درش آبروی من هست ز خاکسارئی

من بامید لطف تو آمده ام به پیش در
بدرقه طریق من هست امیدوارئی

با تن همچو برگ که کوه بلا همی کشم
پیشه عاشقان بود طاقت و برد بارئی

شد ز علاج درد من عقل بعجز معترف
زانکه ز عشق خورده ام ضربت زخم کارئی

گر به نثارت آورم همچو حسین جان بکف
از رخ اهل دل کشم خجلت و شرمسارئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.