۲۱۶ بار خوانده شده

بخش ۱۴ - آغاز داستان رام و سیتا

شکر گفتار این شیرین فسانه
بدین آهنگ بسرود این ترانه

که رایی بود اندر کشور هند
به زیر خاتمش بنگاله تا سند

به شهر اود نامش راجه جسرَت
ز تختش آسمان می برد حسرت

ز عدلش آتش و پنبه شده خویش
برادر خوانده خواندی گرگ را میش

به دورش بس که گیتی بود خرّم
نمانده نام غم جز در سپرغم

ز اقبالش جهان را عید نوروز
به بزم و رزم چون خورشید فیروز

به فرمانش به بستان کرده بلبل
تغیر نام نا فرمانی از گل

کشیده تیغ تیزش خنجر مهر
عقیم از فتنه گشته مادر دهر

ز دست آرزو بخشش در آفاق
شکسته قدر زر چون رنگ عشاق

گریزان آز از ملکش به فرسنگ
گرفتن کفر بود و خواستن ننگ

به کام دولتش ناز و تمنّا
مراد همتش یک یک مهیا

نکرده لیک بخت نوجوانش
چراغی روشن اندر خاندانش

به صد جان آرزو می کرد فرزند
نمی شد نخل امیدش برومند

ز نیسانش صدفها می شدی پر
نمی آمد به کف سر رشتۀ در

ز بی اولادی خود داشت افسوس
که از اولاد ماند نام و ناموس

ازان گویند عمرش جاودان باد
که عمر اندر حقیقت هست اولاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳ - در حسب حال خود
گوهر بعدی:بخش ۱۵ - مشورت کردن راجه جسرت برای اولاد با وزیران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.