۱۶۵ بار خوانده شده

بخش ۱۰۹ - رفتن لچمن در شهر بفرمودهٔ رام و دیدن او گازر را که با زن در جنگ بود و باز آمدن لچمن گفتن تمام ماجرا را

قضا را گازری با عقل و فرهنگ
در آن شب با زن خود بود در جنگ

صفا دل گا زری پاکیزه دامن
که شب را شسته کردی روز روشن

سیه نامه به دستش گر گذشتی
چنان شستی که کاغذ تر نگشتی

به علم شست و شو زانگونه آگاه
که بز دودی کلف از عارض ماه

ز جامه داغ می بردی کماهی
چو ایمان ازدل کافر سیاهی

ز داغ طعنه شسته کسوت ننگ
سر خذلان زده چون جامه بر سنگ

ز آلایش به هفتاد آب دریا
سه باره رخت ناموسش م طرا

زن آن مرد بوده چون پری پاک
به عصمت دامنش از هر تری پاک

شبی شد گفت و گو بین زن و شوی
در آن آزرده دل گشت آن بلاجوی

برون از خانه نزدیک پدر شد
به غم آن شب برو آنجا بسر شد

پدر بهر دوای جان پرورد
سحر دستش گرفت و بازش آورد

سپارش کرد دختر را به داماد
به شفقت چون پسر را پند می داد

که بی موجب مفرما کینه را کار
دل بیچاره را زین پس میازار

ولی داماد بی غیرت بر آشفت
جواب راستی با دخترش گفت

زن آن بهتر که بنشیند کر و کور
به کنج خانه همچون م رده در گور

زنی کز آستان بیرون نهد پای
بباید دف ن کردن زنده بر جای

چو از خانه برون رفتی شبانگاه
سیه روی چو شب با عارض ماه

چو بالین پدر کردی بهانه
چه دانم خود کجا خفتی شبانه؟

چو بنهادی ز خا نه پای بیرون
ترا در خانه ام جا نیست اکنون

برو هر جا که می خواهی به عالم
شوی کشته اگر دیگر زنی دم

برو تا مانَ دی ناموس نامم
نیم بی غیرت و رسوا چو رامم

که آن بی غیرت و نادان دگر بار
دوان از خانه بر دیو نگونسار

به خانه برد زن را بعد ششماه
به وی بنشست باری حسب دلخواه

چرا بی غیرتی را کار فرمود
نه آخر در جهان قحط زنان بود

چو لچمن گوش کرد آن حرف غیرت
به گوش رام گفت آن را ز حیرت

شنود و رام بر جا منفعل ماند
چه جای لچمن، از خود هم خجل ماند

شکسته بر دلش صد دشنهٔ تیز
نه دل دادش ولی بر تیغ خونریز

به لچمن گفت و برخایید ا نگشت
که نتوانستن از تیغ جفا کشت

که عاشق گرچه با جانان ستیزد
کجا آن زهره تا خونش بریزد

که معشوق ارچه باشد ر ند فاسق
به خون او نجنبد دست عاشق

ببر اندر بیابانش ازینجا
رها کن در دد و دامش به صحرا

غزال مشک را کن طعمهٔ شیر
که از دیدار او گشتم به جان سیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۸ - در وصف شب تیره و جاسوسی گرفتن رام از افواه مردم شهر در باب پاکی سیتا
گوهر بعدی:بخش ۱۱۰ - اخراج کردن رام سیتا را و رها کردن لچمن او را در بیابان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.