۱۸۰ بار خوانده شده

بخش ۱۱۰ - اخراج کردن رام سیتا را و رها کردن لچمن او را در بیابان

به سیتا گفت لچمن با دل تنگ
ببا با من به معبد بر لب گنگ

که هر کس غسل سازد اندر آبش
نجات آخرت بخشد ثوابش

کنون باید ره معبد سپردن
برای گنج شاید رنج بردن

سواره رت شده سیتای بیدل
ز روبه بازی بد خواه غافل

دوان اسبان رت را راند لچمن
بیابانگیر گشت از کوه و برزن

صنم شد تشنه در عین بیابان
به لچمن کرد ظاهر راز پنهان

زبس لب تشنگی گشت آن پری روی
چو مستسقی دمادم تشنگی گوی

ز چشم تنگدل لب خشک تر شد
چو حوض خشک خاک اندر جگر شد

برآورده زبان ط عنه بسیار
برون آمد زبان تشنه ناچار

که از بی آبیم جان بر لب آمد
یقین روز حیاتم را شب آمد

به لچمن گفت کو رام جگر تاب
که می آوردی از رنجم به چشم آب

ترا پروای سوز سینه ام نیست
غم لب تشنۀ دیرینه ام نیست

چو لچمن دید کان لب تشته درماند
ز رت زیر درختی برده بنشاند

برای آب خود چون مار بشتافت
به سی فرسنگ زانجا چشمه ای یافت

دوان کوزه ز آبش کرد لبریز
عنان داده سمند عزم را تیز

چو باز آورد لچمن کوزه آب
به زیر سایه مه را دید در خواب

به سرعت کوزه را بر شاخ بربست
به خوابش ماند او را، خود بدر جست

چکید از کوزه بر وی قطره آب
نگار تشنه لب برجست از خواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۹ - رفتن لچمن در شهر بفرمودهٔ رام و دیدن او گازر را که با زن در جنگ بود و باز آمدن لچمن گفتن تمام ماجرا را
گوهر بعدی:بخش ۱۱۱ - حیران شدن سیتا در بیابان و سراسیمه شدن او و با گریه و زاری در آمدن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.