۲۲۵ بار خوانده شده

فتح بابل

چو شد سال تازه بیامد بهار
جهان گشت خرم چو نیکو نگار

بفرمود کورش که سان سپاه
ببینند و جنبند زان جایگاه

به تسخیر بابل چو مامور گشت
بفرمود لشکر رود سوی دشت

چنین گفت شاهنشه نامدار
دگر باره داریم ما کار زار

کنون باید آهنگ بابل کنیم
ببابل یکی فتح قابل کنیم

بگفتند کای شاه فرمان تو راست
فلک گر به حکمت نهد سررواست

گذر کرد از رود دجله سپاه
سوی ملک بابل گرفتند راه

سوی کلده آمد سپهدار شاه
ابا صد هزاران گزیده سپاه

نبونید نام شه کلده بود
ز طغیان کورش بس آشفته بود

به یاران جنگ و نه پای فرار
نه سردار جنگی نه خود هوشیار

به کورش بگفتند کای پادشاه
یکی ژرف رود است دربین راه

بفرمود کورش ندارید باک
ببندید دل را به یزدان پاک

چو حاضر شدند آن سپاه دلیر
کمر بسته بازو گشاده چو شیر

به خوبی گذر کرد جمله سپاه
به یک حمله شد شهر بابل تباه

نبونید تسلیم آن شاه شد
پیاده روان سوی در گاه شد

چو شاه جوان کوروش دادگر
نبونید را دید حال دگر

بگفتا نبونید دل شاد دار
تن از رنج و غم یکسر آزاد دار

سپاهم نه غارت نه ویران کند
نه ظلمی که دلها پریشان کند

رعیت همه در پناه منند
سپاهت همه چون سپاه منند

یکی مرد باهوش و بارای و داد
بدو پادشاهی بابل بداد

نشاید دلی از تو درغم شود
نه از ملک بابل دهی کم شود

اگر بشنوم ظلم و عصیان تو
بر آرم دمار از سرو جان تو

بهرجا خرابی تو آباد کن
دل بابلی را زخود شاد کن

ز دهقان زیاده مخواهید باج
که ویران شود مملکت از خراج

چو دستور داد آن شه دادگر
بفرمود لشکر بجنبد دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فتح لیدی
گوهر بعدی:آزاد ساختن اسیران یهود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.