۲۸۹ بار خوانده شده
عاشق خود را بدان هلاک کند که خود را جز عدم منتفی نداند ای درویش یافت مقصود در قدم است و از خود رستن در عدم چون بالوث حدوث بقدم رسیدن میسر نیست باری عدم و آنچه گفتهاند که شهود را خمود شرط راه است سر این سخن است:
در عشق اگر نیست شوی هست شوی
در عقل اگر هست شوی پست شوی
وین بوالعجبی ببین که از بادۀ عشق
هشیار گهی شوی که سرمست شوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در عشق اگر نیست شوی هست شوی
در عقل اگر هست شوی پست شوی
وین بوالعجبی ببین که از بادۀ عشق
هشیار گهی شوی که سرمست شوی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:فصل ۱۶۲
گوهر بعدی:فصل ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.