هوش مصنوعی: تاجری در نشابور تنگی عود و هزار دینار به شیخ تقدیم کرد. شیخ با آن پول مهمانی ترتیب داد و عود را در تنوره گذاشت تا بوی خوش آن به دیگران برسد. محتسبی که با شیخ و صوفیان مخالف بود، به خانقاه آمد و اعتراض کرد که روشن کردن شمع در روز و سوزاندن عود در تنوره جایز نیست. شیخ به او گفت اگر این کار نادرست است، شمع‌ها را خاموش کند. وقتی محتسب سعی کرد شمعی را خاموش کند، آتش به صورت و لباسش افتاد و سوخت. شیخ گفت هر شمعی که خدا روشن کند، کسی که بخواهد آن را خاموش کند، ریشش خواهد سوخت. محتسب پشیمان شد و توبه کرد.
رده سنی: 12+ این متن دارای مفاهیم اخلاقی و مذهبی است که برای درک بهتر، به سطحی از بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و پیام‌های عمیق آن برای کودکان کم‌سن‌وسال ممکن است قابل‌درک نباشد.

حکایت شمارهٔ ۳۵

آورده‌اند کی شیخ را تاجری در نشابور تنگی عود آورد و هزار دینار نشابوری. شیخ بفرمود حسن مؤدب را تا دعوتی بساخت و آن هزار دینار چنانک معهود بود درآن دعوت صرف نمود. پس تنوره بنهادند و شیخ بفرمود تا آن تنگ عود درآن تنوره نهادند تا همسرایگان ما را از بوی خوش نصیبی باشد و شمع بسیار بفرمود تا بروز در گرفتند. محتسبی بود در آن عهد عظیم مستولی و صاحب رأی و شیخ را و صوفیان را عظیم منکر، بخانقاه در آمد و شیخ را گفت این چیست کی تو می‌کنی؟ شمع بروز درگرفتن و تنگ عود در تنوره نهادن روا نیست و کس نکرده است. شیخ گفت ما ندانستیم کی این روا نیست تو برو و آن شمعها را بنشان. محتسب در پیش شمعی شدتا بنشاند و پفی درداد، آتش درروی و موی و جامۀ محتسب افتاد و بیشتر بسوخت. شیخ گفت:

هرآن شمعی که ایزد بر فروزد
کسی کش پف کند سبلت بسوزد
محتسب از گفتن پشیمان شد و توبه کرد.
تعداد ابیات: ۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.