هوش مصنوعی:
شیخ ناتوان شده بود و طبیبی گبر (غیرمسلمان) برای مداوای او آوردند. شیخ قبل از معاینه، دستوراتی عجیب به همراه خود داد که طبیب را متحیر کرد. پس از معاینه، طبیب قصد رفتن داشت که شیخ او را صدا زد و او و خانوادهاش مسلمان شدند.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم عرفانی و دینی است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، نیاز به توضیح برخی اصطلاحات مانند «گبر» و «خانقاه» دارد.
حکایت شمارهٔ ۴۷
آوردهاند کی شیخ ناتوان شده بود، طبیبی را حاضر آوردند تا شیخ را مداوا کند. مگر طبیب گبر بود، چون به شیخ رسید خواست کی دست بر نبض شیخ نهد، شیخ حسن را گفت ای حسن ناخن پیرا بیار و ناخن او بازکن و موی لبش باز کن و در کاغذی پیچ و بوی ده که ایشان را عادت نباشد که بیندازند وآبی بیار تا دست بشوید. آن طبیب متحیر مینگریست و زهره نداشت کی خلاف کردی، چون آنچ شیخ فرمود بجای آوردم طبیب دست بر دست شیخ نهاد. شیخ دست بگردانید و دست وی بگرفت و یک ساعت نگاه داشت پس رها کرد. طبیب برخاست کی بشود، تا بدر خانقاه میشد و باز پس مینگریست. شیخ آواز داد کی چند از پس نگاه کنی کی ترا بنگذارند کی بروی! آن گبرباز گشت و بدست شیخ مسلمان شد و جملۀ خویشان او ایمان آوردند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.