هوش مصنوعی:
دو مرد برای امتحان شیخ، داستانی ساختند که دختر یتیمی را به شوهر دادهاند و نیاز به کمک دارند. شیخ با فهمیدن حقیقت، به آنها شمع داد و اشاره کرد که هریسه گران میفروشند. آنها پشیمان شدند، توبه کردند و به ملازمان شیخ پیوستند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از زبان قدیمی و اشاره به مفاهیم عمیق، آن را برای کودکان کمسن مناسب نمیسازد.
حکایت شمارهٔ ۴۶
آوردهاند کی درآن کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود دو مرد معروف با یکدیگر گفتند کی ما را از شیخ امتحانی باید کرد تا به کرامات بجای آرد یا نه؟ به نزدیک شیخ رویم و از وی چیزی بستانیم و بهریسه دهیم. حکایتی راست کردند و پیش شیخ آمدند و گفتند کی در همسرایگی مادختر کیست یتیمه، اورا به شوهری دادیم و هرچ او را فریضه بکار آید از هرکسی بخواستهایم و امروز آن شغلک او راست شده است، امشب او را بخصم میسپاریم. میباید که او را بروشنایی شیخ بخانۀ شوهر بریم تا آن تبرّک به روزگار ایشان فرا رسد. شیخ حسن مؤدب را بخواند و گفت ای حسن دو شمع بزرگ بیاور و بدیشان ده که هریسه گران میفروشند. چون آن هر دو این سخن بشنیدند ازدست بشدند و روی در پای شیخ مالیدند و توبه کردند و از ملازمان خدمت شیخ شدند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.