هوش مصنوعی: شیخ بوسعید دو مرید خود، خواجه علیک و خواجه حسن مؤدب، را برای انجام کاری به میهنه فرستاد. در راه، حسن اصرار داشت به دیدار خواجه مظفر بروند، اما علیک مخالفت کرد. پس از انجام مأموریت، حسن دوباره اصرار کرد و این بار علیک موافقت نمود. در ملاقات با خواجه مظفر، حسن تحت تأثیر سخنان او قرار گرفت، اما علیک با یادآوری سخنان شیخ بوسعید، او را به هوش آورد. پس از بازگشت، شیخ بوسعید حسن را به دلیل لغزشش سرزنش کرد و حسن توبه کرد.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از واژگان و ساختارهای قدیمی ممکن است برای کودکان دشوار باشد.

حکایت شمارهٔ ۴۹

آورده‌اند که درآن وقت که شیخ بوسعید به نشابور بود، خواجه علیک را که از مریدان شیخ بود، و خواجه حسن مؤدب را، بمیهنه فرستاد بمهمی. خواجه علیک گفت چون بنوقان رسیدیم حسن گفت بیا تا برویم و این خواجه مظفر را ببینیم و او مردی بزرگ بوده است. خواجه علیک گفت شیخ ما را بمیهنه فرستاد، از راه بجایی دیگر نتوانیم شد. حسن بسیار بگفت هیچ سود نداشت. بمیهنه شدیم و آن مهم که شیخ فرموده بود راست شد. چون بازگشتیم و بنوقان رسیدیم حسن گفت من پیش خواجه مظفر می‌شوم ترا موافقت باید کرد و اگر نکنی تنها بروم. من موافقت وی کردم، چون بنشستیم خواجه امام مظفر در سخن آمد و حسن مؤدب آن سخن می‌شنود و دلش میل می‌کرد کی آنجا مقام کند. چون خواجه امام مظفر سخن تمام کرد گفتم این سخن که انتها می‌نهی شیخ ما ابتدا نهادست. خواجه امام مظفر بشکست و حسن با خویشتن آمد، برخاستیم و از پیش وی برون آمدیم. چون به مقام رسیدیم حسن با من در میان نهاد کی مرا چه اندیشه افتاده بود، تو آن سخن گفتی مرا آن اندیشه در باقی شد و دانستم که خطا کردم. چون به نشابور رسیدیم در خانقاه رفتیم چون شیخ را نظر بر ما افتادروی بحسن مؤدب کرد و گفت آن مرد انبان حدیث تو پر کرده بود، اگر علیک نگونسار نکردی. حسن در زمین افتادو استغفار کرد.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.