هوش مصنوعی:
درویشی به نام عبدالجلیل از شیخ درخواست میکند تا با اصحابش به باغ انگور او بیایند. شیخ ابتدا امتناع میکند اما پس از اصرار زیاد میپذیرد. درویشان انگورها را میخورند و درویشی دو خوشه انگور را در سجادهای پنهان میکند. سال بعد، عبدالجلیل متوجه میشود که دو خوشه انگور تازه در سجاده باقی ماندهاند. او آنها را به سلطان تقدیم میکند و پاداش میگیرد، سپس از کار خود پشیمان شده و بخشی از پاداش را به شیخ میدهد. شیخ به او تذکر میدهد که اگر سلطان پاداش نمیداد، چیز بهتری از دست میرفت.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و معنوی است که برای درک بهتر، به بلوغ فکری نسبی نیاز دارد. همچنین، داستان به گونهای است که نوجوانان و بزرگسالان میتوانند از آن درسهای زندگی بگیرند.
حکایت شمارهٔ ۶۰
رشید الطایفه عبدالجلیل گفت کی محبی بود شیخ را در نشابور، مردی درویش، و ازتجمل دنیاوی رزکی داشت. بخدمت شیخ آمد و گفت میباید کی شیخ با اصحاب بدین رزک درآیند. شیخ گفت نتواند. به کرات میآمد و شیخ اجابت نمیکرد. بعد از الحاح بسیار شیخ برنشست و اصحابنا در خدمت شیخ روان شدند. رز او خرد بود ومردم بسیار، انگور پاک بخوردند.درویشی دو خوشه انگور در میان سجاده در گوشۀ رز نهاد چنانک هیچ پیدا نبود و درویشان چون رز تهی کردندوبرفتند آن مرد در رز نگریست، هیچ انگور ندید. یکی گفت خدای برکت دهاد! آن مرد گفت برکۀ امسالین باری رفت! چون شیخ برفت ومرد هیچ انگور ندید و با رز خشم گرفت و بخدمت شیخ نیامد. دیگر سال کی وقت عمارت رز درآمد این مرد با خودگفت کی این هیچ نیست کی من میکنم، اگر گناهی کردهام من کرده ام. برخاست و در رز رفت و گرد رز برمیآمد، در گوشۀ رز سجادۀ نو دید نهاده، برگرفت و باز کرد، دو خوشۀ انگور تازه دید در آن میان نهاده، با برگهای سبز. شادمان شد، گفت این انگور را به خدمت سلطان میباید برد تا در حقّ ما و اطفال ما انعامیفرماید. پس انگور را بر طبقی نهاد و بخدمت سلطان برد، سلطان را خوش آمد، بفرمود تا طبقش را پر زر کردند و به وی دادند، شاد شد، دانست که آن از قدم مبارک شیخ بوده است. از کرده پشیمان گشت، ده دینار از آن زر برگرفت و بخدمت شیخ آمد،، چون شیخ را نظر بر وی افتاد گفت اگر سلطان سوری بتو باز نخوردی بهین چیزی از تو فوت رفته بودی.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.