هوش مصنوعی:
محتسبی در نیشابور که از اصحاب کرام بود و به شیخ اعتقادی نداشت، روزی برای شستن لباسهایش به سمت لباسشویی رفت. در راه، به مجلس شیخ نگاه کرد و تصمیم گرفت بعداً برگردد و از شیخ سوال کند. پس از تحویل لباسها به لباسشو و پرداخت یک درم، لباسشو درخواست پول بیشتری برای مواد شوینده کرد. محتسب او را کتک زد و برگشت. در بازگشت، شیخ هنوز مشغول سخنرانی بود. محتسب از شیخ پرسید که چه باید کرد و شیخ پاسخ داد که رفتار او با لباسشو نادرست بوده و باید با نیکی رفتار میکرد. محتسب از کار خود پشیمان شد و توبه کرد.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که برای درک بهتر، نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، داستان به گونهای است که نوجوانان و بزرگسالان میتوانند از آن درس بگیرند.
حکایت شمارهٔ ۶۲
محتسبی بود در نشابور از اصحاب بوعبداللّه کرام و شیخ را منکر بودی. یک روز مبلغی جامه بر گرفت تا به جامه شوی دهد تا بشوید. در راه به مجلس شیخ نگاه کرد، شیخ سخن میگفت، محتسب با خود گفت هم اکنون بازآیم و بگویم بازینها چه باید کرد. برفت و جامها بجامه شوی داد و یک درم سیم بوی داد، جامشوی گفت چندان بده کی بهای اشنان و صابون باشد، من بترک مزد جامه بگفتم. محتسب او را درۀ چند سخت بزد، پیر گریان شد و محتسب بازآمد. اتفاق را شیخ هنوز سخن میگفت، از در خانقاه شیخ درآمد و گفت ای شیخ تا کی ازین نفاق و ناموس؟ شیخ گفت خواجه محتسب چه میباید کرد؟ گفت مجلس نمیباید گفت وبیت نمیباید گفت. شیخ گفت چنان کنیم کی دل او میخواهد اما خواجه محتسب را نیز بامدادان چنان نمیباید کرد کی جامه بردارد و نزدیک جامشوی برد و یکدرم بوی دهد، او گوید بهای اشنان و صابون تمام بده کی من بترک مزد کردم، او را بدره بزند تا آن پیر با دل رنجور به صحرا رود و نترسد کی از سینه آن پیرسوزی برسد. گر جامهات باید شست بیار و بحسن ده تا او بشوید،. محتسب چون بشنید خجل شد و در پای شیخ افتاد و از آن انکاری و داوری توبه کرد.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.