هوش مصنوعی: در مجلس شیخ در نشابور، بازرگانی تصمیم گرفت شیخ را به خانه دعوت کند و برای او حلوا و زیره بپزد. شیخ از نیت او آگاه شد و به او گفت که حلوای زیره را برای حمالی بفرستد. در راه، حمال خسته شد و در خانه‌ای توقف کرد. پیرمردی از خانه بیرون آمد و درخواست حلوا و زیره کرد، زیرا خانواده‌اش چند روز بود غذا نخورده بودند و کودکشان برای این غذا دعا کرده بود. بازرگان این را از کرامات شیخ دانست.
رده سنی: 12+ متن دارای مفاهیم عرفانی و دینی است که ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان کهن فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.

حکایت شمارهٔ ۶۴

یک روز شیخ در نشابور مجلس می‌گفت، بازرگانی بود در مجلس شیخ، اندیشه کرده بود که شیخ را بخانه برد و حلوا و زیره بایی دهد. در میان مجلس شیخ روی بدان بازرگان کرد و گفت ای جوامرد آن حلوا و زیره باکی برای ما ترتیب کردۀ به حمالی ده تا بیارد، در راه آنجا که مانده گردد آنجا بنهد. آن مرد برفت و آن دیک بر سر حمال نهاد و می‌برد تا آنجا کی حمال مانده شد. بدرسرایی شد کی بود، آوازی داد، پیری بیرون آمد و گفت اگر زیره باوحلوای بشکر داری بیا. بازرگان گفت این از کرامات شیخ عجایب‌تر است. ازو پرسید کی تو بچه دانستی که ما زیره با وحلوای بشکر داریم؟ پیر گفت ما چند روزست که طعام نیافته‌ایم، کودکی در گاهواره بهمت دعایی کی بارخدایا پدر و برادران ما را زیره باو حلوای بشکر ده! دعای او مستجاب شد، شیخ بوسعید را ازین خبر شده بود بفرستاد.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.