هوش مصنوعی: شیخ بلحسن سنجاری از دیدار خود با شیخ ابوسعید بوالخیر در میهنه می‌گوید. او به زیارت شیخ رفته و در مسجد با او ملاقات می‌کند. شیخ به او احترام گذاشته و پس از درخواست شیخ بلحسن، بیتی بر روی کاغذ برایش می‌نویسد. هنگام خداحافظی، شیخ جمله‌ای از قرآن به او می‌گوید. سال‌ها بعد، یکی از درویشان به نام محمد کوهیان به زیارت شیخ ابوسعید می‌رود و شیخ بلحسن از او می‌خواهد همان جمله را به شیخ یادآوری کند. وقتی محمد کوهیان به نشابور می‌رسد، شیخ ابوسعید همان جمله را به او می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و دینی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از عبارات عربی و اشاره به آیات قرآن ممکن است نیاز به دانش پایه‌ای از مفاهیم دینی داشته باشد.

حکایت شمارهٔ ۶۵

شیخ بلحسن سنجاری گفت از شیخ بومسلم پارسی شنیدم کچون شیخ عبدالرحمن سلمی را وفات رسید به نشابور، من قصد میهنه کردم به زیارت شیخ ابوسعید بوالخیر قدس اللّه روحه العزیز و ارواحهم، و ابتداء کار او بود. چون بمیهنه رسیدم بخدمت شیخ در مسجد شدم، و او در مسجد بود مرا اکرام کرد و درویشی را گفت ببین تا چیزی هست کی او بکار برد؟ آن درویش برفت و باز آمد، گفت چیزی نیافتم، شیخ گفت یا فقیر ما افقرک! پس روزی پیش او مقام کردم، چون عزم مراجعت افتاد از شیخ درخواست کردم که برای من بخط مبارک خویش چیزی بر جایی نویس. کاغذ پیش نهادم بخط خویش بنوشت، بیت:

تَقَشع غَیم الهجر عَن قمرِ الحُبّ
و اَشْرَقَ نُورُ الصُّبْحِ فِی ظُلمَةِ الْعَتبِ

و جاءَ نسیمُ الْاِعْتذارِ مُحَفّفاً
فَصادَفَهُ حسنُ الْقبُولِ مِنَ الْقَلْبِ
کاغذ بستدم و شیخ را وداع کردم. چون بازمی‌گشتم شیخ گفت وَ تَریهُمْ یَنْظُروُنَ اِلَیْکَ وَهُمْ لایُبْصِرُونَ. من بازگشتم و به پارس آمدم. مدتی مدید برین بگذشت وقتی درویشی از اصحاب ما که او را محمد کوهیان گفتندی قصد زیارت شیخ بوسعید کرد به خراسان، من او را گفتم چون به خدمت شیخ رسی سلام من برسان و شیخ را بگوی «و تریهم ینظرون الیک و هم لایبصرون» آن درویش برفت و زیارت شیخ بجای آورد. چون بازآمد گفت چون من بنشابور رسیدم شیخ بوسعید آنجا بود، چون بسلام شیخ رفتم و سلام گفتم شیخ گفت و علیک السلام «وتریهم ینظرون الیک وهم لایبصرون».
تعداد ابیات: ۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.