هوش مصنوعی:
شیخ اسمعیل ساوی از تجربیات خود با شیخ بنشابور میگوید. او در ابتدا نسبت به شیخ تردید داشت، اما پس از شنیدن سخنان شیخ، انکارش از بین رفت. در نهایت، با الهام از سخنان شیخ، گلیم و لباسهایش را به درویشی بخشید و پشیمان نشد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، نیاز به درک نسبی از مفاهیم معنوی و داستانهای تعلیمی دارد.
حکایت شمارهٔ ۶۷
شیخ اسمعیل ساوی گفت کی شیخ بنشابور آمد و من هرگز مجلس شیخ را بنگذاشتمی و در مجلس شیخ بیت بسیار گفتی و در دل من از آن پیوسته انکاری بودی. روزی شیخ در میان مجلس بمن بازنگریست و گفت قَدْعَشَقْنا و کُلُّنا یَفنی، این ستیزه ترا میگویم! مرا آن انکار برخاست. روزی دیگر به مجلس شیخ شدم، مقری میخواند کی: وَکَذلِکَ اَوْحَیْنا اِلَیکَ رُوحاً مِنْ اَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَاالْکِتابُ وَلَا الْایمانُ. شیخ این کلمه بازومیگردانید کی ما کنت تَدری! مرا ازآن حالتی درآمد کی چیز بر شیخ فرستم، دیگر روز، پشیمان شدم. چون روزی چند برآمد به مجلس شیخ در آمدم و گلیمی پوشیده داشتم درویشی جامۀ خواست. شیخ بمن نگاه کرد و گفت برکت باشد کی این گلیم را بدرویش همراه کنی و پشیمان نگردی چنانک آن روز متحیر گشتم و گلیم و جملۀ جامها بدرویش دادم.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.