هوش مصنوعی:
حمزه، مردی درویش و مرید شیخ بوسعید، روزی در مسیر مجلس شیخ مقداری زر را زیر دیوار پنهان کرد تا شیخ متوجه نشود. اما شیخ از حال او آگاه شد و به او گفت زر را بردارد زیرا دزد میبرد. حمزه متوجه شد مردی در حال دزدیدن زر است و آن را پس گرفت. پس از این واقعه، حمزه چنان به شیخ وابسته شد که تا پایان عمر شیخ در خدمت او ماند و پس از مرگ شیخ به زادگاهش بازگشت و در همانجا دفن شد.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که برای درک بهتر، به سطحی از بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، داستان ساده و بدون محتوای نامناسب برای نوجوانان است.
حکایت شمارهٔ ۹۴
هم از عمر شوکانی شنودم کی گفت در از جاه درویشی بود حمزه نام،کارد گری کردی و مرید شیخ بوسعید بود و مردی سخت عزیز و گریان و گرم رو و هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی سحرگاهان از جاه بیرون آمدی چنانک آن وقت کی شیخ از صومعه بیرون آمدی تا مجلس گوید حمزه آنجا رسیده بودی و چون شیخ مجلس تمام کردی حمزه باز گشتی و مردی درویش و معیل بودی. یک روز بمیهنه بمجلس شیخ میآمد، درستی زر بربند داشت چون به کنار میهنه رسید با خود اندیشه کرد که اگر این درست زر با خویشتن ببرم اگر در مجلس کسی چیزی خواهد هر آینه شیخ خواهد دانست کی من زر با خوددارم گفت ای حمزه آن به کی زر بزیر دیوار پنهان کنی. زر پنهان کرد و به مجلس شیخ آمد. چون شیخ مجلس به نیمه رساند روی بوی کرد و گفت ای حمزه برخیز و آن درست زرکی در زیر آن شاه دیوار پنهان کردۀ بردار کی دزد میبرد. حمزه برخاست و بیامد تا آنجا کی زر پنهان کرده بود، مردی را دید کی آن خاک میآشورد زر برگرفت و پیش شیخ آورد و بنهاد و بعد از آن چنان شد کی بیخدمت شیخ صبر نتوانستی کرد، خانه و فرزندان برداشت و بمیهنه آمد و تا شیخ در حیات بود او در خدمت شیخ بودی و چون شیخ را وفاة دررسید او بازجاه شد و خاکش آنجاست و مزاری عزیز و متبرّک است.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.