هوش مصنوعی: پیر حبی، درز شیخ، جامه‌ای برای شیخ دوخت. هنگام قیلوله شیخ، خادم خاص او، عبدالکریم، با مروحه در دست، از پیر حبی پرسید این وقت چه وقت است؟ پیر حبی پاسخ طعنه‌آمیزی داد و عبدالکریم چندین بار به صورت او زد. شیخ پس از هفت بار دست زدن گفت بس. پیر حبی نزد خواجه نجار شکایت کرد و بعداً خواجه نجار به شیخ گفت که جوانان به پیران دست دراز می‌کنند. شیخ پاسخ داد دست عبدالکریم دست خودش بود و پس از آن کسی چیزی نگفت.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به خشونت (دست زدن به صورت) و طعنه‌های کلامی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد تا به درستی درک شود.

حکایت شمارهٔ ۳۲

پیر حبی درزی خاص شیخ بوده است. روزی جامۀ شیخ دوخته بود وقت قیلوله بود و شیخ سرباز نهاده و خادم خاص بر بالین شیخ بود، با مروحۀ در دست عبدالکریم گفت چه وقت اینست؟ پیر حبی گفت هرجا کی تو در گنجی من نیز درگنجم، خواجه عبدالکریم مروحه بنهاد و دستی چند بروی زد، چون هفت بار دست زد شیخ گفت بس. پیر حبی بیرون آمد و با خواجه نجار شکایت کرد. چون شیخ نماز دیگر بیرون آمد خواجه نجار با شیخ گفت کی جوانان دست بر پیران دراز می‌کنند، شیخ چی گوید؟ شیخ گفت دست خواجه عبدالکریم دست ما بود، بعد از آن هیچ کسی هیچ نگفت.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.