۱۵۶ بار خوانده شده
روزی شیخ در نشابور مجلس میگفت، در میان سخن گفت از سر خانقاه تا ببُن خانقاه همه گوهرست ریخته، چرا برنچینید؟ خلق بازنگریستند پنداشتند گوهرست تا برگیرند، چون ندیدند گفتند ای شیخ ما گوهر نمیبینیم! شیخ گفت: خدمت! خدمت!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.