هوش مصنوعی: پیرزنی در نزدیکی خانقاه شیخ در نشابور زندگی می‌کرد و با کوبیدن هاون تهی، درویشان را می‌رنجاند. درویشان به شیخ شکایت کردند، اما او پاسخی نداد. روزی که پیرزن غایب شد، درویشان درِ حجره‌اش را باز کردند تا ببینند چه می‌کند. وقتی پیرزن بازگشت و در را باز دید، از شیخ انتقاد کرد که چرا با وجود بزرگی، چنین کار کوچکی انجام داده است.
رده سنی: 12+ این متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، نیاز به تفسیر دارد تا پیام آن به خوبی انتقال یابد.

حکایت شمارهٔ ۳۹

پیرزنی بود در نشابور در پهلوی خانقاه شیخ ما حجرۀ داشت و پیوسته هاون تهی کوفتی بی‌فایده تا درویشان را خاطر بشوریدی و درویشان با شیخ گله می‌کردند و شیخ هیچ نمی‌گفت. یک روز پیرزن غایب شد درویشان گفتند برویم و سر حجره‌اش باز کنیم تا بدان مشغول گردد و ما را نرنجاند. شیخ هیچ نگفت، درویشان برفتند و سر حجره‌اش بازگشادند. پیرزن بیامد و سر حجره باز دید، گفت دریغ مردی بدین بزرگی و عتابی بدین خردی!
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.