هوش مصنوعی: پیرزنی که در نزدیکی خانقاه شیخ زندگی می‌کرد، همیشه شیخ را می‌دید اما به مجلس او نمی‌رفت و به جای آن به مجلس ابوالقاسم قشیری می‌رفت. وقتی از او پرسیدند چرا این کار را می‌کند، با گریه گفت که نمی‌تواند کاری کند، زیرا استاد امام را به او نشان داده‌اند اما شیخ را نه.
رده سنی: 12+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که برای درک بهتر، نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، داستان به زبان ساده بیان شده است اما ممکن است برای کودکان کم‌سال قابل درک نباشد.

حکایت شمارهٔ ۴۴

در آن وقت کی شیخ به نشابور بود پیرزنی حجرۀ داشت برزبَرِ خانقاهِ شیخ چنانک پیوسته شیخ را می‌دید، و مدام به مجلس ابوالقسم قشیری می‌رفتی و به مجلس شیخ نیامدی و استماع سخن او نکردی. اورا گفتند ای پیرزن آخر همه روز شیخ را می‌بینی و کرامات ظاهر او مشاهده می‌کنی و هرگز به مجلس او حاضر نمی‌شوی و به مجلس استاد امام می‌شوی پیرزن بدرد بگریست، گفت چگونه کنم، بدست من نیست،استاد امام را بمن نموده‌اند و شیخ را بمن نمی‌نمایند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.