هوش مصنوعی: شیخ در مجلس نشابور سخن می‌گفت و اشاره کرد که برای پرداخت قرض حسن به سیصد دینار نیاز است. پیرزنی حاضر در مجلس پیشنهاد داد که این مبلغ را می‌پردازد، زیرا پس از محاسبه دارایی‌های خود متوجه شد که دقیقاً سیصد دینار دارد. شیخ دستارچه را به حسن داد تا به پیرزن بدهد و از او پرسید چه دعایی برایش کند. پیرزن درخواست «دل خوشی» کرد. شیخ از این درخواست ساده و عمیق شگفت‌زده شد و به طنز گفت که چیزهای مادی نخواسته است.
رده سنی: 12+ متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که برای نوجوانان و بزرگسالان قابل درک و الهام‌بخش است. همچنین زبان آن ساده و روایت آن جذاب است.

حکایت شمارهٔ ۴۵

آورده‌اند کی یک روز شیخ در نشابور مجلس می‌گفت و آن روز شیخ دستارچۀ در دست داشت، در میان سخن گفت سیصد دینار نشابوری می‌باید کی ازین دستارچه راست آید کی حسن را سیصد دینار قرضست. پیرزنی آواز داد کی من بدهم. گفتند ای پیرزن سیصد دینار نشابوری است، تو از کجا آری؟ گفت من می‌دانم، چون شیخ این سخن بگفت من حساب کردم آنچ از خانۀ پدر به خانۀ شوهر برده بودم و آنچ شوهر به من داده بود حساب کردم سیصد دینار بود، در وجه گفت شیخ نهادم. شیخ گفت مبارک باد! دستارچه بدست حسن مؤدب بدان پیرزن داد و گفت ای حسن بگو تا چه دعاش کنم؟ حسن از پیرزن پرسید. پیرزن گفت دعاء دل خوشی. حسن با شیخ گفت، شیخ بخندید و گفت ای سلیم دل چرا جاه نخواستی و ضیاع و عقار نخواستی؟ بدل خوشی چون افتادی که هفتاد سالست که ما پس زانو حصار کردیم وبوی این حدیث به مشام ما نرسید!
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.