۱۸۰ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۵۸

شیخ روزی در میهنه مجلس می‌گفت، حمزۀ از جاهی کاردگر کی مرید شیخ بودو شیخ را در حقّ او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او بمیهنه رسیدی و بر جای خود نشستی. این روز حمزه دیرتر می‌رسید و شیخ را تقاضاء او می‌بود که درویشی عظیم شکسته و گرم رو بود. در میانۀ مجلس حمزه در رسید، شیخ روی سوی او کرد و گفت در آی ای حمزه! درآی ای حمزه! بیت:

از چهره همه خانه منقش کردی
وز باده رخان ما چو آتش کردی

شادی و نشاط ما یکی شش کردی
عیشت خوش باد کی عیش ما خوش کردی
فریاد از مجلس برآمد و حالتها رفت.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.