۱۷۴ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۷۲

به روایتی درست از خواجه امام ابوعلی عثمانی نقلست رضی اللّه عنه کی او گفت از شیخ بوسعید شنیدم کی گفت مصطفی را صلوات اللّه و سلامه علیه بخواب دیدم، تاجی بر سر و کمری بر میان، و امیرالمؤمنین علی رضی اللّه عنه بر زبر سر او ایستاده و ابوالقاسم جنید و ابوبکر شبلی در خدمت وی. من سلام گفتم و سؤال کردم کی: یا رَسولَ اللّه ما تقولُ مِن اولیاء اللّه؟ مصطفی گفت: هذا مِنهُم وَانتَ آخِرهُم فاذا مَضیتَ اَنت لشأنک لامذکراحد بعدک و اَشارَ الی کلِ واحدٍ منهم و جمع کنندۀ کلمات می‌گوید کی من از امام اجل عزالدین محمود ایلباشی طول اللّه عمره شنیدم بطوس کی گفت من از امام عبدالرحیم شنیدم کی گفت من از پدر خویش شنیدم ا زجاهی که او گفت که از شیخ بوسعید بوالخیر شنیدم کی گفت وقتی مصطفی را صلوات اللّه علیه در خواب دیدم که ما را گفت یا باسعید چنانک من آخر پیغامبران بودم تو آخرین جملۀ اولیایی، بعد ازتو هیچ ولی نباشد و انگشتری از دست مبارک خویش بیرون آورد و بمن داد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.