هوش مصنوعی: شیخ ابوالقاسم القشیری مدت یک سال شیخ را ندیده بود و نسبت به او منکر بود. هر بار که شیخ به نشابور می‌آمد، القشیری با او برخورد می‌کرد و سخنان ناخوشایندی می‌گفت. روزی القشیری ادعا کرد که او و بوسعید دوستدار خدا هستند، اما فرقی بین آنهاست که او مانند فیل و بوسعید مانند پشه است. این سخن به شیخ رسید و شیخ پاسخ داد که آن پشه خود القشیری است و آنها هیچ‌چیز نیستند. این پاسخ باعث شد القشیری از آن پس از بدگویی درباره شیخ خودداری کند و در نهایت به مجلس شیخ پیوست و رابطه‌شان بهبود یافت.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عرفانی و روابط پیچیده بین شخصیت‌های روحانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر بدون توضیحات اضافی نامفهوم باشد.

حکایت شمارهٔ ۷۴

در آن وقت کی شیخ به نشابور شد، مدت یکسال ابوالقسم القشیری شیخ ما را ندیده بود و او را منکر بود و هرچ شیخ را رفتی بیامدندی و باوی بگفتندی و هرچ استاد امام را همچنان با شیخ گفتندی و هر وقتی استاد امام از راه انکار در حقّ شیخ کلمۀ بگفتی و خبر با شیخ آوردندی و شیخ هیچ نگفتی. روزی برزفان استاد امام رفت کی بیش از آن نیست کی بوسعید حقّ سبحانه و تعالی را دوست می‌دارد و حقّ سبحانه وتعالی ما را دوست می‌دارد. فرق چندین است درین ره که ما همچندان پیل‌ایم و بوسعید چند پشۀ. این خبر به نزدیک شیخ آوردند شیخ آنکس را گفت کی برو و به نزدیک استاد شو و بگو که آن پشه هم تویی ما هیچ چیز نیستیم و ما خود در میان نیستیم. آن درویش بیامد و آن سخن باستاد امام بگفت. استاد امام از آن ساعت باز قول کرد کی نیز ببدِ شیخ سخن نگوید و نگفت تا آنگاه کی به مجلس شیخ آمد و آن داوری با موافقت و الفت مبدل شد و آن حکایت نبشته آمده است.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.