هوش مصنوعی:
شیخ به شهر مرو رفت و پس از ماجرایی با پیر بوعلی سیاه، به صحرا رفت. خواجهای از سر ارادت همراه او بود و وقتی به خانهاش رسید، از شیخ خواست تا وارد شود. شیخ پذیرفت و در خانه او اقامت کرد. در آنجا ستون بزرگی دید و با دیدن آن جملهای گفت که خواجه آن را به اشتباه تفسیر کرد و به هزینههای ساخت ستون اشاره نمود. شیخ متعجب شد و بلافاصله آنجا را ترک کرد و به میهنه رفت.
رده سنی:
14+
متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان قدیمی و اشاره به مفاهیم عمیق تر، آن را برای گروه سنی بالاتر مناسب میکند.
حکایت شمارهٔ ۷۸
آوردهاند کی چون شیخ به شهر مرو رفت و آن ماجرا با پیر بوعلی سیاه برفت از آنجا بیرون آمد و به صحرا میشد، خواجۀ به حکم ارادت در رکاب شیخ میرفت چون شیخ بدر سرای او رسید آن خواجه عنان شیخ بگرفت و از وی استدعا کرد کی میباید کی شیخ بسرای من درآید و ما را مشرف گرداند. شیخ با جمع به سرای فرود آمد، ستونی بود بزرگ و بسیار چوبها را سر بروی نهاده چنانک بیشتر آن عمارت را بار برین ستون بود. چون شیخ را چشم بران ستون افتاد گفت: لاستوائک حملتَ ماحملت. چون این کلمه برزفان شیخ برفت آن خواجه گفت آری ای شیخ مرا چندین خرج افتاده است برین ستون و چندین گردون ببردهام و مشقتها تحمل کرده تا این ستون را اینجا آوردهایم و در همه شهر ازین بزرگتر ستونی نیست. شیخ گفت ای سبحان اللّه ما کجاییم و این مرد کجاست! هم بر پای از آنجا بیرون آمد و چندانک شیخ را استدعا کرد ننشست و از آنجا برباط عبداللّه مبارک آمد و در مرو مقام نکرد و بمیهنه آمد.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.