هوش مصنوعی: شیخ بوالفتح در نیشابور بود و جامه‌ای که زیر آن دوخته شده بود را بر آب زده و نماز خوانده و برای خشک شدن بر طناب انداخته بود. ایزار (پای‌افزار) او گم شد و مردم تعجب کردند که چه کسی چنین جسارتی کرده است. شیخ در خانقاه نشسته بود و سکوت کرده بود. پیرمردی که شیخ او را بسیار دوست می‌داشت، مورد سوءظن صوفیان قرار گرفت. وقتی ایزار شیخ را در کمر او یافتند، شیخ دستور داد زاویه (اتاق) او را از خانقاه خارج کنند. پیرمرد از آنجا رفت و دیگر دیده نشد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین ممکن است برخی از اصطلاحات و مفاهیم برای کودکان پیچیده باشد.

حکایت شمارهٔ ۷۹

خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یک روز شیخ را جامۀ زیر نودوخته بودند و بر آب زده و نمازی کرده و بر حبل انداخته تا خشک شود. ایزار پای ضایع شد هر کسی می‌گفتند این گستاخی کی تواند کردن؟ و شیخ در رواق خانقاه نشسته بود و هیچ نمی‌گفت و پیری بود که در بر شیخ او را عظیم دوست داشتی، صوفیان گفتند زاویها بجوییم و بنگریم تا کجا یابیم. ابتدا بدین پیر کردند کی بخدمت شیخ نشسته بود، دست بزیرش بردند ایزار پای شیخ دیدند بر میان بسته، شیخ را چون چشم برآن افتاد فرمود کی زاویه‌اش بکوی بازنهید! زاویۀ پیر بدر خانقاه باز نهادند و آن پیر از آنجا بیرون شد و دیگر کس او را ندید.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۷۸
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.