۱۵۹ بار خوانده شده

بخش ۳۶

اگر انصاف باشد باز گویم
جلایر حرف را ز آغاز گویم

وگرنه این سخن ناگفته به تر
در گنج هنر ناسفته به تر

همین روسی که او آورد لشکر
به ملک روس شد شش ماه کم تر

چه شد این ملک را زیر و زبر کرد؟
که روی خاک این غوغا به سر کرد

به هر شهرش رسد آتش برافروخت
تمام دولت عثمانلوی سوخت

شه رومی به پیش اسباب رزمش
مهیا بی جسارت بود عزمش

بود او لشکرش از قاف تا قاف
همه کس داند این ناگفته ام لاف

همان دولت که هتشصد سال پیش است
چه شد اندک زمانی خوار و ریش است؟

مگر سلطان محمود جهان دار
نبودش دز خزینه هیچ دینار؟

مگر توپ و تفنگش کم بد از روس
چرا دارد دریغ و آه و افسوس؟

به یک قصدی چرا روسی بدر رفت
مگر این بود آتش، آن دگر نفت؟

تصور کن که سال آن چنان بود
که جنگ روس و آذربایجان بود

ولی عهد شه آن اقبال فیروز
مقابل با گروهی آتش افروز،

ز حد بیرون قتال و جنگ کردند
به قصد مال و جان آهنگ کردند

بسی سر غازیان شیرافکن
زمیدان عدو ببریده از تن...

بسی زنده اسیر غازیان شد
که از این جا سوی طهران روان شد

بسی جمعیتی این جا ز روس است
به سلک چاکران خاک بوس است

بدیدند هم ثبات جنگ او را
نظام توپ و هم سرهنگ او را

اگر روزی تکاهل رفت در کار
نه لشکر بود موجود و نه دینار

وگر پولش رسیدی از ضرورت
کجا دستی کشیدی از خصومت

ز تیغ و تیر آتش بار برداشت
دمار از لشکر کفار برداشت

همیشه بود چاپارش به راهی
عریضه داشت بر دربار شاهی

که گر پولی رسد از بهر لشکر
به عون حق بکوبم خصم را سر

کنم پاک آن حدود از جمله ناپاک
به دست خصم نگذارم کفی خاک

حدود ملک را محروس دارم
مصون از دست ظلم روس دارم

مخالف گو چو بودی خدمت شاه
نمودی هر که عرضی لیک، دل خواه

که: قربانت بگردم نیست تشویش
ارس ار هست اندک باشد از پیش

که: آذربایجانی ها بخواهند
به این حیله زر نقدی ستانند

مدار اندیشه از این های و این هوی
پیاده خصم کی آید بدین سوی؟

که خود ایشان نمایند چاره این کار
کرم کردن از این جا نیست در کار

یکی گوید: ارس باشد روایت
همه مقصود پول است این حکایت

شده خوش روس دست او درین کار
که گیرند از خزانه پول بسیار

یکی گوید که: شه با روم سازد
چرا پولی دهد کاری نسازد؟

یکی گوید: یکی گشتند با روس
همیشه از من آن جا هست جاسوس

نویسد بر من از هر باب نامه
رسد هر روز ازو یک روزنامه

به بنده واجب آمد عرض این کار
بود امر از شهنشهه هست مختار

ز نقل روس بوده این سئوالت
بسی نیکو بباید حسب حالت

پیاده لشکری بی زور بینم
مثال مرده های گور بینم

مدار اندیشه خود گردید ضایع
ز من هر جا رسی کن این وقایع

یکی گوید که: گر حکم جدال است
به جز من فتح دیگر را محال است

زشمشیر جهان سوزم بسوزم
چه آتش ها که از کین برفروزم

تعهد می کنم کز روس یک تن
بدر از معرکه نگذارمش من

به حق باشد صدای توپ رزمی
ندیده دیده در شیلان بزمی

خصوصا توپ شصت و چارپوندی
چو رعدی در صدا چون برق تندی

ندیده طبل جنگ و فوج صالدات
پیاده در رخ اسب، فیل شد مات

بگفتی جنگ روس آسان نماید
در آن جا کیست دست و پا گشاید؟

یکی گوید که: تا مارا بود جان
نباید غم خورد شاه جهان بان

نه زر خواهیم و نه زحمت دهیمش
ز مال و جان خود یاری کنیمش

به دشمن جملگی یک باره تازیم
ز جیحون رود خون بر خصم سازیم

یکی گوید که: رفع هر بلائی
فلان زاهد کند با یک دعائی

یکی گوید: زخیرات و مبرات
بدیدم چاره ای از بهر آفات

یکی گوید: میان یقظه و خواب
مقدس آدمی دید، آتش و آب

که آن آب آتش سوزان بگشتی
به جای نار ریحان سبز گشتی

پس آن گه هاتفی داده سروشش
رسیده این سخن بر هر دو گوشش

که آتش کفر هست و آب اسلام
تو ای زاهد بکن بر خلق اعلام

وثوقی چون که با این بنده دارد
از این گونه دقایق ها نگارد

یکی گوید که: آقائی ز کرمان
اقامت داشت چندی شهر کاشان

کنون درالخلافه هست امروز
شناسد اختر این بخت فیروز

ولی از جفر هم با ربط باشد
برش علم غریبه ضبط باشد

شب آدینه جمعی هر که چیزی
بپرسیدند از او، داده تمیزی...

سئوالی شد ز جفرو رمل هم دید
بگفتا شادمان شو هست امید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۵
گوهر بعدی:بخش ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.