۲۲۷ بار خوانده شده

بخش ۴ - حکایت

قصه خوانی بر سر حرفم رسید
گفت روزی شیخ عالم بوسعید

با مرید چند بیرون شد بگشت
از قضا برآسیائی برگذشت

در تحیر ماند از آن سرگشتگی
با همه تیزی بدان آهستگی

با مریدان گفت پس رازی نهفت
با من این سنگ از زبان حال گفت

کاین همه دام از پی یک دانه چیست
همچو او باش این همه افسانه چیست

با همه سرگشتگی باری به پشت
میدهم نرم ارچه میابم درشت

گر گرانی باشدم از یار خویش
هم سبک روحم من اندر کار خویش

ای دل سنگین، گران جانی مکن
کار جانبازان به نادانی مکن

کم زنی را پیشه کن در راه دین
کم زنی بیش از همه یابی یقین

کمتر از کم شو اگر داری خبر
این طریق کاملانست ای پسر

گر تو را با کار خود کاری بدی
طاعت صد ساله زناری بدی

بی نیازی بر نتابد بود تو
تاب این آتش ندارد عود تو

از تو بدمستی نمی باید تو را
زانکه دع نفسک همی آید تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳ - در بیان معرفت و نصیحت گوید
گوهر بعدی:بخش ۵ - در بیان معرفت عشق و تحقیق آن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.