۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷

لب فرو بستم زیان دارد زبان دانی مرا
چشم پوشیدم نمی زیبد عریانی مرا

شانه و زلف تو بادی می دهد از جان من
بی تو زینسان در میان دارد پریشانی مرا

نکته سنجی چیست عیب کس نفهمیدن بود
می کند فهمیدگی تعلیم نادانی مرا

یک دو گامی از سر کویش سفر خواهم گزید
باز پس گر ناورد اشک پشیمانی مرا

بندگی را در ره خدمت زبس شایسته ام
می شود داغ غلامی خط پیشانی مرا

گرچه خوارم عزتم این بس که در بیع نیاز
می دهی خود را به من تا اینکه بستانی مرا

گر چنین از بار غم خواهم فرو رفتن به خود
شمع سان آخر کند دامن گریبانی مرا

از خرابی کس نمی گردد به گرد خانه ام
پاسبانی نیست مشفق تر ز ویرانی مرا

روشناس ابر رحمت گشته ام از فیض او
عاقبت آمد به کار آلوده دامانی مرا

گرم کردم جای خود در گوشه ی گلخن کلیم
کی دگر از جا برد تخت سلیمانی مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.