۱۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

در آتش ارفکنم تخم مهربانی را
دهم به تربیتش آب زندگانی را

به دوستی که گرم دسترس به جان باشد
به مزد، کینه دهم دشمنان جانی را

حنای عیش جهان چون، شفق نمی ماند
دلا زدست مده اشک ارغوانی را

تعلقم به حیاتست وقت پیری بیش
که مفت باخته ام موسم جوانی را

غمی زکار فرو بسته نیست، می ترسم
که از بدیهه ی اشکم برد روانی را

به آن رسیده کز آئینه رو بگردانی
چه خوش رسانده ای آئین سرگرانی را

به اختیار جهان دلنشین کس نشود
چنانکه منزل بی آب کاروانی را

به سرو خانگی ار آشنا شود قمری
به بال اره کند سرو بوستانی را

کلیم بخت مرا روز خوش نصیب کرد
مباد یاد کنم عهد شادمانی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.