۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰

تا یافتم رسایی دست کشیده را
آورده ام به چنگ مراد رمیده را

عریان تنی خوشست ولی ذوق دیگرست
جیب دریده دامن در خون کشیده را

کاری اگر ز صورت بی معنی آمدی
می بود دلبری خم زلف بریده را

خاری اگر به پای طلب ناخلیده ماند
از سر مگیر راه به پایان رسیده را

منکر شدن ز صحبت پنهان چه فایده
نتوان نهفت خون، لب لعل گزیده را

آنجا که شمع روی تو افروخت باغبان
دامن زند چراغ گل نو دمیده را

جایی که کار دانه کند قطره ی شراب
آرد به دام طبع ز عالم رمیده را

در گردن هزار تمنا فکنده ای
ای شیخ شهر دست ز دنیا کشیده را

اشک سبک عنان به رفیقان نایستاد
در ره به جا گذاشته رنگ پریده را

این بخت بی تصرف ما رام خود نکرد
یک ره کلیم دلبر عاشق ندیده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.