۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸

به غیر خانه ی زنجیر و دیده ی تر ما
کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما

به حیرتم که خبر چون به سنگ حادثه رفت
که صلح کرد می مدعا به ساغر ما

زگرمی تب ما تا شود طبیب آگه
کفی سپند فشاند بروی بستر ما

به سینه صافی و روی گشاده چون ما نیست
مگیر آینه گو خویش را برابر ما

ازین سرایت سرگشتگی توان دانست
که همچو گردش دامست سیر اختر ما

دل از جفای که نالد شکایت از که کند
به شهر طفلان فتاده مرغ بی پر ما

دگر چه بخیه چه مرهم زهر دو کار گذشت
که زخم همچو قفس گشت دور پیکر ما

کدام بزم طرب را جدا زروی تو دید
که می زآب سیه شد به چشم ساغر ما

دماغ درد سر دولت از کجاست کلیم
گرفتم اینکه هما سایه کرد بر سر ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.