۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵

ز آه گرمی آتش زنم سراپا را
ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را

حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
ز بس گریسته ام آب برده دریا را

ز آه گرم من آتش بخانه افتاده است
بکوی عشق کنون گرم می کنم جا را

گشاده روئی ساحل بکار ما نیاد
سرشک برد بساحل سفینه ما را

اگر ببادیه گردی نمی روم، چه عجب
جنون من نشناسد زشهر صحرا را

دلم گرفت ازین خلق، خضر راهی کو
کزو نشان طلبم آشیان عنقا را

کلیم هر سر مویت فتیله داغیست
ز بسکه سوز درون گرم کرده اعضا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.