۱۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶

دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را
یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را

منکه در دام آمدم، نه از فریب دانه بود
غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را

دل در آنکو باز یاد سینه من می کند
کنج گلخن بهتر از گلشن بود دیوانه را

طالع بدبین که بر چاک دلم خندید و رفت
آنکه مرهم می نهاد از رحم، زخم شانه را

شوری از من برنمی خیزد ببزم میکشان
داغ دارم در خموشیها لب پیمانه را

تا کی ای سر در هوا در آسمان جوئی خدا
ذوقی از بالا نشستن نیست صاحبخانه را

آرزوی بوسه از ساقی نه حد چون منیست
مستم و با ترس می بوسم لب پیمانه را

در حریم دل چو شمع ناله افروزی کلیم
حاجت شمع و چراغی نیست آتشخانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.