۱۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸

قرار می برد از خلق آه و زاری ما
باین قرار اگر مانده بیقراری ما

شویم گرد و بدنبال محملش افتیم
دگر برای چه روزست خاکساری ما

خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد
چه مستئی ز قفا داشت هوشیاری ما

تو چون روی، بره انتظار دیده خلق
بهم نیاید چون زخمهای کاری ما

بروی دشت اگر گردبادت آید پیش
ازو بپرس ز احوال بیقراری ما

کدام بار غم از خاطری زیاد آید
که دهر ننهد بر دوش بردباری ما

نمانده جان و دلی تا بیادگار دهیم
کلیم را ببر از ما به یادگاری ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.