۱۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست
پنبه را نیز سر همدمی میناست

می نمایند مه عید بانگشت، بهم
سوی ابروی تو میل مژه ها بیجا نیست

هیچ ازین دیده خونابه گشادیم نشد
چکنم گوهر مقصود درین دریا نیست

لب ز هم وانشود تا ز می اش پر نکنم
شیشه سان غلغل نطقم بجز از صهبا نیست

هوش دادم بصبا بوی تو نگرفته هنوز
تا نگویند که مجنون تو خوش سودا نیست

گر ندارد غم ما دهر، نرنجیم ازو
زانکه در خاطر ما نیز غم دنیا نیست

آخر دور فلک شد، بکدورت خو کن
باده صاف دگر در ته این مینا نیست

یک بیک وعده او را همه دیدیم کلیم
نیست یکروز که شرمنده صد فردا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.