هوش مصنوعی: این شعر به موضوعاتی مانند اسارت، جنون، عشق، و ناامیدی می‌پردازد. شاعر از زندان روحی و عاطفی خود سخن می‌گوید و احساس بی‌پناهی و تنهایی را بیان می‌کند. همچنین، از عشق و جنون ناشی از آن صحبت می‌شود و بهار را بهانه‌ای برای بیان دردهای درونی خود قرار می‌دهد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاطفی و روانی مانند جنون، اسارت روحی، و ناامیدی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، برخی از اشارات فلسفی و عرفانی موجود در متن نیاز به درک بالاتری از زندگی و تجربیات انسانی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۵

کسیکه مانده به بند لباس زندانیست
پریدن از قفس نام و ننگ عریانیست

به پختگی جنون کی بمن رسد مجنون
همین بسست که من شهری او بیابانیست

زچشم گریان، بیقدر شد متاع جنون
بهر دیار که بارندگیست ارزانیست

بهار آمده یارب چه رهن باده کنم
مرا که جامه عیدی قبای عریانیست

دلا حقیقت این هر دو نشئه از من پرس
حیات گردی و این مرگ دامن افشانیست

کلیم دعوی دل را بزلف یار ببخش
دگر مپیچ بران، عالم پریشانیست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.