۱۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸

نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوشست
خانه در رهن شراب اولیست تا صحرا خوشست

در میان نیک و بد زین بیشتر هم فرق نیست
گل بسرگرمی پسندی خار هم در پا خوشست

سربسر عمرش بتلخی هیچکس چون من نرفت
روز بر پروانه گر بد بگذرد شبها خوشست

حسن مستغنی است اما عشق می گوید بلند
خاطر خورشید از سرگرمی حربا خوشست

می کند زنجیر کار و سبزه آب روان
ایدل از زندان خود بیرون نیا جا خوشست

هیچ منظوری ببزم میکشان چون شیشه نیست
عالم آبست اینجا، سبزه مینا خوشست

پر تنک ظرفست مینا، هرزه خند افتاده جام
بد حریفانند ایشان، می کشی تنها خوشست

نام خود را رخصت سیر جهان بهر چه داد
گر بکنج عزلت خود خاطر عنقا خوشست

تا ازین خون گرم تر گردند غمخواران کلیم
گاه گاه از دوستداران شکوه بیجا خوشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.