۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴

دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست
هر کجا شیشه می دید چو پیمانه نشست

رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا
به سفر زود رود هر که درین خانه نشست

کس گرفتار برابر وی تو چون چشمت نیست
زیر آن تیغ بلا سخت اسیرانه نشست

همنشین می دهیم پند، ولی معذوری
خوی دیوانه گرفت آنکه به دیوانه نشست

بیشتر از همه مرغ دل ما را کشتی
جرمش این بود که در دام تو بی دانه نشست

خواهم از پای خود این بند وفا بردارم
چون نگین چند توان بر در یک خانه نشست

ترک این هرزه روی ها نتوان کرد، کلیم
نمکش رفت چو دیوانه به ویرانه نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.