۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷

هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت
سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت

دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید
ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت

شمعم ز باد دامن فانوس می کشد
آن محنتی که در ره باد صبا نداشت

از های های گریه ی من تا دلش گرفت
دیگر چو آب تیغ، سر شکم صدا نداشت

بر سینه خط زخم چو خوانا نوشته شد
داغ ارچه بود حاجت این نقطه ها نداشت

روزی هزار بار اگر گریه دیده را
میشست بی تو خانه ی چشمم صفا نداشت

جز خاک کوی دوست که نتوان ازو گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت

گر آب ودانه در قفس مرغ دل نبود
صیاد را چو جرم قفس این فضا نداشت

از گریه ام که زیب عروسان گلشنست
پای گلی نبود که رنگ حنا نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.