۱۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴

دائم گله چرخ دلاورد زبان چیست
گر ناوک خاری رسدت جرم کمان چیست

بیباکی آن غمزه خونریز از آن است
کز تیر نپرسند که تقسیر کمان چیست

گر خاک نشینان فلک سیر نباشند
بر چرخ پس این جاده کاهکشان چیست

از خویش جهان را زغم خویش نهان کن
کاگه نشود لب که ترا ورد زبان چیست

آن خال که در کنج لبت کرده فروکش
گر گوشه نشین است سپاه دل و جان چیست

مرد ره اگر کرم طلب نیست درین راه
در بادیه سرگشتگی ریگ روان چیست

در پیری اگر باشد امیدی ز شکفتن
دایم گره قبضه بابروی کمان چیست

بیرون نکشم پا ز گل اشک ندامت
تا یافته ام قاعده راهروان چیست

تا هست کلیم آگهی از صرفه کارت
با عقل سبک آرزوی رطل گران چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.