۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵

علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست
بچشم تنگدلان غنچه کم ز پیکان نیست

ز استخوان شهیدان اگر نخیزد دود
دلیل راهروان کس درین بیابان نیست

زبهر تن زرهی نیست به زنقش حصیر
برای سر سپری بهتر از گریبان نیست

حدیث تلخ از آن لب برون نمی آید
که شور طوفان در طبع آب حیوان نیست

بدور حسن تو گل از نظر چنان افتاد
که چشم رخنه دیوار بر گلستان نیست

ز راه پرخطر عشق زین عجب دارم
که سیل ریگ روانش بفکر طوفان نیست

مرا ز صحبت مینای باده شد روشن
که راز هر که تنک ظرف گشت پنهان نیست

زباد دامن، بر هم خورد محبتشان
میان شعله و شمع اتحاد چندان نیست

یکیست خانه زنجیر و خانه دنیا
درین دو خانه فراغت نصیب مهمان نیست

چگونه پای بدامان عافیت پیچی
کلیم آبله ها گر فراخ دامان نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.