۱۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵

سردمهریهای دوران را تلافی از تبست
سوزن خار ملامتها ز نیش عقربست

نه همین ما می گدازیم از غم بخت سیاه
هر کجا روشن دلی دیدیم شمع این شبست

ناله هر جا می رسد رنگ دگر بر می کند
آتش غمخانه و باد چراغ کوکبست

بی دلان از یک نگاه گرم از جا می روند
ظرفهای طاقت ما را مگر یک قالبست

گفتگوی اهل عالم بر سر دنیا بهم
جمله یی اصلست جنگ طفلهای مکتبست

از خدا کامی اگر خواهی، به از آرام نیست
در حقیقت یک سئوالست و در او صد مطلبست

قطع راه کعبه و بتخانه در یک گام کرد
طی ارض عارف از گام فراخ مشربست

دانه دام ملایک در زمین حسن تست
کس نمی داند در گوشست یا خال لبست

از طبیبان حال خود پوشیده چون دارم کلیم
جامه ام پیراهن فانوس از تاب و تبست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.