۱۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳

جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت
بخاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت

ز دستبرد حوادث گریخت یک سر تیر
هدف بدشت بلا نیز جای ما نگرفت

رمیده اند چنان از خط هواداران
که زلف جانب رخساره ترا نگرفت

شکار نعمت دنیا نمی شود قانع
بلی ز دانه فشانی کسی هما نگرفت

زکینه جوئی ما دشمنان ملول شدند
ولی هنوز دل دوست از جفا نگرفت

زعشق رنگ نداری بدوست رو منما
سرشک اگر زرخت رنگ کهربا نگرفت

براه فقر و فنا منت از کسی داریم
که گر ز پای فتادیم دست ما نگرفت

اصول رقص سپند از نهاد او مطلب
کسی کز آبله اخگر بزیر پا نگرفت

کلیم یک ره از آن شوخ زود سیر بپرس
وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.