۱۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳

آزادگی ز منت احسان رمیدنست
قطع امید دست طلب را بریدنست

بحریست زندگی که نهنگش حوادثست
تن کشتی است و مرگ به ساحل رسیدنست

سیر ریاض عالم جان با حجاب تن
گلزار را ز رخنه ی دیوار دیدنست

در دور ما زخست ابنای روزگار
دشوارتر ز مرگ، گریبان دریدنست

در کوی دوست خاک نشینی ز حد گذشت
ای تیغ جور، نوبت در خون تپیندست

تدبیر تنگدستی جستم ز عقل، گفت
دستی که کوتهست علاجش بریدنست

افتاد پیش در سخن آن کس که ایستاد
عیب کمیت خامه درین ره دویدنست

در بند خانه با همه آزادگی، کلیم
از اشتیاق پای به دامان کشیدنست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.