۱۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴

در صد زخم جفا زان مژه بر دل بازست
غمزه زان ناوک کج سخت درست اندازست

هر که خودبین و خودآرا ز هنر بی خبرست
همچو طاووس که پر زینت و کم پروازست

سر توحید ز زنجیر شود معلومست
صد دهان نغمه سرا باشد و یک آوازست

دخل بی جا ندهد غیر خجالت اثری
تیر کج باعث رسوائی تیراندازست

طوطی آن روز که منقار به خون رنگین کرد
گشت روشن که چه روزی سخن پردازست

دیده بگشا که هم امروز بود روز جزا
زنگ آئینه سزا یافتن غمازست

در وفا طایر تصویر توان گفت مرا
بسته ی یک چمنم دائم و بالم بازست

چون دل مرده شود زنده ز تأثیر سخن
این گهر گرنه کلیم از صدف اعجازست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.