۱۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲

پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است
راحت درین چمن بر نخل بریده است

صبرم به جستن دل گمگشته رفته است
طفل سرشک در پی رنگ پریده است

با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون
باز از شراب غصه دماغم رسیده است

شاد است بخت بد که به مفتم زدست داد
گوئی مرا فروخته یوسف خریده است

بی مزد دست، خار ز پایی نمی کشد
همراهی زمانه بدین جا کشیده است

تا چند نیش عقربی از دخل کج خورم
کسب کمال شعر دلم را گزیده است

رنگین سخن گمان نبری خویش را، کلیم
کز خامه بریده زبان خون چکیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.