۱۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۸

آن درد که استخوان شکن نیست
معمار کهن بنای تن نیست

امروز چراغ اهل فقرم
چون فانوسم دو پیرهن نیست

نشنیده حدیث آشنائی
هر کس که به خویش در سخن نیست

لعل لب او نگین تنگیست
افسوس که جای نام من نیست

ما را ز کف اختیار رفته
جز باد به دست بادزن نیست

از جور تو ماجرا نخیزد
اینجاست که زخم را دهن نیست

ایام سیاه توبه ی ما
زلفیست که کوته از شکن نیست

دودیم به گلخن زمانه
ما را آرام در وطن نیست

در عریانی کلیم دارد
آن آسایش که در کفن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.